هم چنان وعده بخشش شاهنشاهش
می کشد گم شدگان را به زیارتگاهش
نه در آیینه فهم است نه در شیشه وهم
عاقلان ایینه خوانندش و مستان آهش
به من از آتش او در شب پروانه شدن
نرسیده است به جز دلهره جانکاهش
از هم آغوشی دریا به فراموشی خاک
ماهی عمر چه دید از سفر کوتاهش
کفن برف کجا پیرهن برگ کجا؟؟
خسته ام مثل درختی که از آذر ماهش
باز برگرد به دل تنگی قبل از باران
سوره توبه رسیده ست به بسم الله اش

|